سفر نویسنده

توالی حادثه‌ها...

سفر نویسنده

توالی حادثه‌ها...

طبقه بندی موضوعی

سه شنبه, ۲۱ فروردين ۱۳۹۷، ۱۰:۵۹ ب.ظ

دیگران کشف می‌کنند تو بهره‌برداری

سه شنبه, ۲۱ فروردين ۱۳۹۷، ۱۰:۵۹ ب.ظ

در زندگی، کسی را موفق و رو به جلو ندید‌ه‌م مگر این‌که خودش را به خوبی می‌شناخته. و پس از آن مردمانش را. وبلاگ و کوه، من را در مسیر شناخت انداختند برای همین نتوانستم به راحتی کنار بگذارمشان. هر دو یک ویژگی مشترک دارند که در کمتر اجتماعی می‌شود نمونه‌اش را پیدا کرد. چه چیزی بهتر از این که می‌توانی بدون پرده و نقاب با دیگران باشی و دیگران با تو باشند؟ من از جایی به بعد، مُصر شدم که اگر کسی در جایی(خصوصا کوه و وبلاگ)پرسید چه کاره هستی بگویم طلبه هستم،حتی اگر از رسم و رسوماتش فاصله گرفته باشم و مشغول کار و دغدغه‌ی دیگر بوده‌ام. این پاسخ، واکنش‌های شگفت‌انگیزی را جلوی من می‌گذاشت که دانشجوها،مهندس‌ها،دکترها،هنرمندها و صنف‌های حداکثری و ژنرال(لغت دیگری نیافتم) از آن محروم یا کم‌بهره هستند. «_خب دانشجوی چی هستی شما؟ _پزشکی _آفرین،درود بر شما که نوشتن/ورزش رو هم فراموش نکردی!» و تمام. اما هنگام پاسخ «طلبه هستم»، تازه شاخک‌ها تیز می‌شود و سوال‌ها سرازیر. از کسی که عاشق طلبه‌هاست تا کسی که نمی‌خواهد سر به تن آن‌ها باشد تا کسی که می‌خواهد بداند آن‌ها دقیقا چی هستند، تا کسانی که از حال فعلی آنها خشنود هستند تا کسانی که آنها را طور دیگر می‌پسندند،تا کسانی که فقط التماس دعا می‌کنند، هرکدام واکنش‌هایی دارند و پرسش‌هایی و کنجکاوی‌هایی که تک تک آن‌ها می‌تواند کشف مهمی باشد برای یک آدم. 

.

ماه رمضان بود که همراه با برادرم و رفقایش مسیر جمشیدیه تا پناهگاه کلکچال را شبانه می‌رفتیم. توی خنکا و تاریکی شب، روی نیمکت‌های تابستانه‌ی پناهگاه، مشغول افطار بودیم که جمع پیرمردی از راه رسیدند و کنار ما نشستند. این را جداگانه بگویم که پیرمردهای کوه، در حرف گرفتن و امر و نهی و اعتماد به نفس، بسیار معروف و شهیرند! آن موقع، در جمع‌های غیرآشنا گزیده‌گو و کم‌حرف بودم. سر صحبت را باز کردند و هرکسی خودش را معرفی کرد تا رسید به من. یکی از پیرمردها فیلمبردار بود و برای تصویربرداری رفته بود اورست؛ سیبیل سفید،قد متوسط و تیپ خوب. دیگری خودش را اینجوری معرفی کرد: «من همونی‌ام که وقتی نمیتونید دوبل پارک کنید از ماشین میندازمتون بیرون» افسر راهنمایی رانندگی بود و کاملا از وجناتش پیدا! خندیدم گفتم «اتفاقا افسر ما زن بود،پارک دوبل ازم نخواست،بار اول هم منُ قبول کرد». فیلمبردار ازم پرسید دانشجویی؟ گفتم نه درس حوزه خوندم،طلبه‌م. در گوش‌تان بگویم از این سکوت حدودا 5 ثانیه‌ای که بعد از معرفی خودم در جمعی غریبه حاکم می‌شود لذت عجیب و غریبی می‌برم! فکر کنم دچار کمبودی چیزی هستم. D:

گذشت و گرم صحبت شدیم. مفصل حرف زدند و مختصری حرف زدم.«لباسام؟ تیپم؟ کوه؟ همراهام؟ حوزه الان با حوزه ده سال و بیست سال پیش خیلی فرق کرده،هم شما از ما دورید هم ما از شما،طول می‌کشه تا همه متوجه بشن». تنها کسی که در سکوت ماند افسر بود. پیرمرد فیلمبردار مدام به رفقایش و جمع ما می‌گفت، «این پسر خیلی پُره! معلومه که خیلی پُره!» آن قدر این جمله را تکرار کرد که افسر بالاخره سکوت را شکست،شکستنی! «خیر، این طلبه نیست. من طلبه‌ها رو می‌شناسم. یه بار یکی اومد کارشو راه بندازم گفت طلبه‌م، گفتم ضَرَب ضربا رو صرف کن،موند». از بدبین بودن افسر تعجب نکردم ولی از اینکه ازم خواست ضرب ضربا را صرف کنم متعجب شدم. اصرار کرد و برایش فعلی غیر از ضرب که معنایش را نمی‌دانست صرف کردم، بازهم کوتاه نیامد و تکرار می‌کرد: این طلبه نیست. و پیرمرد فیلمبردار: اتفاقا این خیلی پُره. افسر، انکارش را اینطوری توضیح داد که یعنی این بین نوع طلبه‌ها نبوده، اونجوری که «باید» باشه نیست. سرتان را درد نیاورم. هر دو نفرشان تا انتهای زمانی که با ما بودند درباره‌ی «هویت و باید و نبایدهای طلبه» بحث می‌کردند و این وسط «هی چیز گیر من می‌آمد». و چی از این بهتر؟

خاطره از این دست،آنقدری دارم که دست‌کم یک کتاب جیبی می‌شود. از هم‌نوردی 12 ساعته با پسری که می‌گفت آتئیست است و آخوندها را فاشیست می‌دانست تا خانمی(از همان‌ها که ما بهشان می‌گوییم بدحجاب) که در مسیر شیرپلا اصرار داشت با پسرش صحبت کنم تا قرآن را حفظ کند تا همین دکترمیم خودمان که _ فقط منتظرم پایش خوب بشود_ هرجای مناسبی که هویت صنفی‌ام را _ که البته به سنت‌هایش وفادار نبوده‌ام_ مطرح کرده‌ام کشف‌های خوبی نصیبم شده؛ خصوصا وبلاگ و کوه.

------------------------------------------------------------------------------------

پ.ن: با این حال،یک جا محال است هویت صنفی‌ام را لو بدهم و آن در تاکسی‌های تهران است D:  

عکس؛پناهگاه کلکچال که ذکرش رفت. تاریخش را نمیدانم.

موافقین ۱۴ مخالفین ۰ ۹۷/۰۱/۲۱
مهدی

لذت کشف

نظرات  (۳۱)

اصرار اون خانم، خیلی عجیب بود برام. مردم با همه‌ی فاصله‌ای که از دین گرفتن و با همه‌ی بدبینی‌شون نسبت به افراد دینی، باز هم زمانی که تنگاه و یا مشکلی ببینن، به همین دینی که میشناسن پناه می‌برن. اگه مردم و مسئولین از ریشه و پایه، اسلام رو می‌شناختن، جداً اوضاع جالب می‌شد! 
پاسخ:
من که نمیشناسم. شاید اگه منم میشناختم حالم بهتر می‌بود.
جضرت عباسی سه تا پست گذاشتی بعد من هنوز کامنتای پست قبل رو جواب ندادم! :/
پاسخ:
:)) کسی که 2 ماه نبوده فرق میکنه
پسردائی منم طلبه است و درس طلبگی می‌خونه. یک سالی از من بزرگتره و روابط خیلی نزدیکی باهم داریم. به غیر از این روابط نزدیک شباهت ظاهری زیادی هم داریم. بخصوص اوقاتی که کمی محاصنم بزرگتر باشه. بعد یه وقتایی پیش اومده بنده رو با ایشون اشتباه گرفتن. یه وقتاییم شده باهاش رفتیم جایی و همین بساطی که گفتی اتفاق افتاده. جالب‌ترینش توی مراسم عقد پسرعموم بود. توی مراسم قبلی پسردائیم بود و من نبودم. اینبار من بودم و پسردائیم نبود. یکی از برادران عروس بنده رو با ایشون که قم بود و حضور نداشت اشتباه گرفت. منم حواسم به این حرفا نبود. شروع کرد به صحبت کردن و منم بحث رو ادامه دادم. یه جایی اسم دانشگاه رو آوردم کلاً جا خورد. :) تازه اون لحظه فهمید چی شده. 
پاسخ:
خوبه دیگه یهو لباسم بپوش منبرم برو . به جان خودم اگه کسی فهمید!
منظورت از این «...تا همین دکتر میم خودمان...» چیست؟! تاحالا اصلا دیدی من از واقعیت ِ هویت ِ صنفی ت حرفی بزنم؟ یا گیر بدم؟ :-))
پاسخ:
راستش اومدم چندتا خاطره مشترک تعریف کنم گفتم خانواده عبور میکنه منصرف شدم :))
پ.ن ۱: چراااا؟ پیاده تون می کنن؟
حالا من اصرار دارم‌نگم طلبه م، هرچند بالفعل هستم ولی خودم رو تا مغز استخوون دانشجو می دونم. دانشجو با دغدغه های فرهنگی توی نگاه من خیلی شکرین تره
پاسخ:
نه. مشکل اینه دیگه پیاده‌مون نمیکنن! :))

:| عجب!
خسته کننده نیست گاهی؟ من باشم خسته می‌شم از همچین بحث‌هایی؛ مثل بحث این دو پیرمرد :/

:: همیشه دوست داشتم برم کوه ولی نتونستم. یعنی موقعیتش نبود. و البته این جمله که "من بلد نیستم". حس می‌کنم آدم بزرگ می‌شه تو پیچ و خمش. و همینطور که شما گفتین با آدم‌هایی آشنا می‌شه که می‌تونه ازشون خیلی چیزها یاد بگیره :تفکر
پاسخ:
برای من نبوده. مگه اینکه برخورد افسری_پیرمردی :)) کنن و امر و نهی مستقیم. (این باش و این نباش. تو که رفتی قم چرا فلان؟!) این تعبیرا آزاردهندن کمکی هم نمیکنن.

کوه رفتن که بلدی نمیخواد. یه بار بری مشتری میشی . 


۲۲ فروردين ۹۷ ، ۰۱:۲۷ نیوشا یعقوبی
منم اولین باری که فهمیدم اونی که دوستش دارم طلبه است انقدرررر شوکه شدم اصلا بهش نمی اومد بعدا کم کم دیدم نه نسل جدید طلبه ها یکسری هاشون متفاوت و اتفاقا خیلی جالبن هر روزم زیادتر میشین شکر خدا
شاید اگه با عدم مراقبت هاتون که باعث میشه من باهاتون بحث کنم خودتون رو از بین نبرین بشه امیدوار بود آینده نه چندان دور بشه مردم و طلبه ها دوست باشن باهم
+ شاید نشناسید با این اسم و رسم یا فاطمه زهرام
انقد گفتن مایه ننگ اسم فاطمه ای تغییر اسم دادم خصوصا که یکی بهم اثبات کرد واقعا مایه ننگم :/
پاسخ:
:| بیجا کردن همچین حرفی زدن! یعنی چی خب؟!  سلام :|
منم باور نمی شد که طلبه باشید. کلا دنیای وبلاگ نویسی و امثال شما و م. ح. م. د و حسین سلیمانی و ..  دیدگاه منو نسبت ب آخوندها عوض کرد
پاسخ:
:)) یادش بخیر!
البته سوتفاهم نشه، تاثیر مثبت داشتید در دیدگاهم
پاسخ:
ملتفتم. منفی هم باشه موردی نداره :)
۲۲ فروردين ۹۷ ، ۰۲:۳۶ خورشید ‌‌‌
عکس را می‌بیند٬ حواسش پرت فلاسک می‌شود.. ساعت هم دو و سی و پنج دقیقه‌ی بامداده.
پاسخ:
آخ آخ آخ! دست شما بود که به ما یه فنجونم نمیرسید D:
چقدر پست خوبی بود باعث شد فکر کنم چه چیزها یا جاهایی منو در مسیر شناخت انداختن.
پاسخ:
:) 
چقدر نیمروئه خوش رنگه :(
وای بر شما :دی
همیشه به سفر و گشت و گذار :)
پاسخ:
املتمون رو ندیدین تازه :)) ممنون
۲۲ فروردين ۹۷ ، ۱۲:۴۶ واقعیت سوسک زده
 باید اعتراف کنم طلبه های تیپ جدید یه چیزشون من و خیلی شوکه کرد اونم فیلم بدون سانسور دیدنشون بود ،  هنوزم البته برام مسئله است :))))
حالا اگر من خیلی واپس گراا !! هستم در این مورد ، خب باشم ولی هیچ رقمه این قضیه رو نمی تونم هضم کنم . چه معنی داره اصلا :/



پاسخ:
مگه فیلم بدون سانسور می‌بینن؟؟؟ بیی ترربیتا
چرا کتابش نمیکنید؟ من یه زمانی تصمیم داشتم در مورد زندگی یک طلبه کتاب بنویسم ولی گفتن اجازه ی ورود به حوزه و ارتباط گرفتن و سوال و جواب با طلبه ها رو ندارم و همه چیز کنسل شد
پاسخ:
الان دیگه جذابیت کتاب شدن نداره. هرکی برای خودش یه پیج و کانال زده و همین چیزا رو توش می‌نویسه و همه می‌خونن.

پس چی؟؟ حریم ممنوعیم ما :))
منم از اونا بودم که تاشنیدم طلبه ای تعجب کردم اما این نحوه برخورد مردم به خاطر اینه که به هر حال طلبه ها نماینده «گفتمان» خاصی تو این کشور هستن.
پاسخ:
هر صنفی نماینده گفتمان خاص خودشه،ولی خب بله گفتمان خدا و پیغمبر،سنگین‌تر و جدی‌تره.
و البته الان به دلیل عملکرد ناموجه حکومتگرانی که از همین گفتمانند دیدگاه کلی به این گفتمان منفیه. اما به هر حال دلیل نمیشه که همه رو با یه چوب برونیم. 
پاسخ:
همه همینو میگن؛ ولی می‌رونیم،حسابی هم می‌رونیم. هیچ توجیهی هم نداره.
شاید هم
پاسخ:
حالا بحث من چیز دیگری بود البته . :)) 
یه طلبه خوب باید بره کوه تا به رسم و رسومات طلبگی عمل کرده باشه و شبیه رهبرش بشه
پاسخ:
:)) مرگ بر آمریکا. درود بر رهبر ورزشکار. ولی نمیشه شبیه خودم باشم؟ 
نه آخه نمی‌شه همینطور یهویی کفش بپوشی کوله بندازی بگی من می‌خوام برم کوه! مثلا منی که تحرکم خیلی کمه مطمئنن اولین بار برام سخته.
و شرایط لاممکن‌تر هم می‌شه وقتی دور و برت کسی نباشه باهاش بری کوه!  :/
پاسخ:
میشه :) 
متن که عالی بود
کامنتا بهتر

من خودم چون دوست داشتم طلبه بشم با دیدن روحانی جماعت تعجب نمیکنم
ولی یه بار توی دانشگاه با یه پسره داشتیم صحبت میکردیم و خیلی اوکی شده بودیم بعد وسط حرفاش نمیدونم چی شد که گفت اره من زرتشتیم
من اونجا یه لحظه هنگ کردم کلا

وقتی این متنت رو خوندم یاد اون موفع افتادم
گفت من زرتشتیم یهو همینجوری ساکت شدم
بعد زیر بارم نمیرفتم
گفتم نه بابا مسخره بازی در نیار
گفت زرتشتیم دیگه اقا مسخره بازی جیه

انقدر بهش گیر دادم گفت بذار فردا برات شناسنامه بیارم :-)))
الان فکر میکنم میبینم چقدر ضایع بوده حرکت

دوستای نسبتا خوبی شدیم برای هم
ولی خوب من زیاد درگیر کار شدم نتونستیم بهم نزدیک تر شیم
یه بار فاصله ونک - ولیعصر رو پیاده اومدیم در مورد تفاوت دین ها  و اصل دین و مذهب و ... حرف زدیم
حال داد

خاطراتمونو زنده کردی حاجی
پاسخ:
:))) چه برخوردی کردی باهاش بنده خدا رو ! جن که ندیدی! 
تازه من فهمیدم طیف قدیمی کوه نوردای تهران کمونیست بودن و بعضاً هستن! باز اون بنده خدا آیین آسمونی داشته، آقای امین اینا رو چی میگی؟؟؟ :))
اره بابا من خیلی تابلو بود رفتارم
اخرای کاردانی یه کلاس با هم بودیم ، میگفت از دین زرتشتی خوشش نمیاد و به نظرش دین به روزی نیست و ...
به نظرم رفتار اولیه من بی تاثیر نبوده :-D

هیچی دیگه من توی کوه با شماها بودم قاعدتا تا شناسنامه طرف و بررسی نمیکردم ولش نمیکردم :-D
پاسخ:
آفرین! دین به روز رو با رسم شکل براش کشیدی یا نه؟ :)) 
حالا کوهم ایشالا میای باهامون.البته مسیر کلکچال ، مخلوطه. ولی برات گیر میارم :)) 
عح کلچال:))
اره میدونم بی ربط ترین چیز رو گرفتم فقط:/
ولی از وقتی من قصد کردم برم کلکچال دیگه دانشگاه اردو نمیزاره-_- 
پاسخ:
به اکیپ وبلاگی ها بپیوندید. به صرف املت و چای :) 
تلاش کن شاید شبیه خودت شدی 
ما که بخیل نیستیم
پاسخ:
با تشکر از عدم بخل شما D:
شما ببخش حاج مهدی :)
پاسخ:
عه چی رو؟ :)) بزرگوارید شما. 
رامون نمیدین که:/
پاسخ:
کی گفته؟ کلا یه سری رفتیم تا حالا خیلی هم خوش گذشته. 
سری بعدی به منم بگین:/
پاسخ:
حتما :) اردیبهشت هست قاعدتاً. 
خارج شدن از مرزهای بحث شما :)
پاسخ:
اینجا مرزی وجود ندارد اصن .‌ تردد آزاد مطلقا :)) 
آقا خییییلی خوب بود.‌ یه حالی شدم اصن که هرکه باشد دچااار می‌فهمد؛ پناهگاه و کلکچال و فلاسک  و نیمرو و بحث‌های باحال و پیرمرد‌‌ها حتی(:
البته اونایی که ما دیدیم بیشتر اهل خسته‌نباشید و درود برشما بودن.
پاسخ:
خسته نباشید که جمله تازه وارداس :)) فقط «خدا قوت و درود بر شما»
سلام
خوش برگشتین بعد چند ماه... :)

میگم که شما با زبون روزه رفتین کوه نوردی؟ اونم جمشیدیه تا کلکچال؟! :|

در کل با طلبه جماعت مشکل نداشتم و ندارم و نخواهم داشت...
اون عده که ورد زبونشون مخالفت با قشر طلبه س، به گمونم برخورد نزدیک نداشتن وگرنه که طلبه و روحانیون هم مثل بقیه یه سر و دو گوشن... :)
با استثنائات کاری ندارم که تو هر لباس و آیین و مسلک و شغلی باشن آبروی هم صنفشون رو میبرن، چه روحانی چه معلم چه مهندس چه پزشک...

طلبه های جوون تر در کل به روز ترن، بخاطر همین نظرات مردم رو بیشتر میتونن از اون صفر و صدی در بیارن!
اما کاش از اون ور بوم هم نیفتن در به روز بودن!!

+ تا مدت ها یادمه بخاطر انتخاب رشته م بهم میگفتن حالا چیکاره میشی؟!
همه انتظار داشتن بگم مهندسی می‌خونم یا مثلاً پزشکی یا رشته های تراز اول انسانی...
اما بعد که می‌فهمیدن چی خوندم میگفتن یعنی تهش آخوند میشی! :|
اصلا انگار غیر از این چند مورد رشته، بقیه ول معطلن از دید عوام!!

بخاطر همین دیگه تمایلی ندارم به همه توضیح بدم...
علاقه م بوده، رفتم دنبالش، الانم ناراضی نیستم
حتی اگه با دید تحقیر نگاه کنن...

خلاصه اینکه حال دلتون خوش...
کوه رفتین هم التماس دعا... :)

پاسخ:
سلام و ممنون.
بله می‌رفتیم. برعکس تصور،خیلی راحتم میشه رفت. بدن خیلی خوب خودشو با شرایط تطبیق میده.

چه رشته‌ای؟! 

محتاجیم به دعا :))
چه جالب، تا حالا تجربه نکردم کوهنوردی با زبون روزه رو...
چون در حالت عادی خیلی آب میخورم...
حالا انشاالله امسال تجربه میکنم!

+ رشته ادیان و عرفان

پاسخ:
اگه سحری مناسب خورده باشین هیچ مشکلی پیش نمیاد. 

:/ رشته به این با کلاسی 
غیر از خونواده م، اولین نفری هستین که ازش در مورد رشته ادیان و عرفان، خوب شنیدم! ممنون...

پاسخ:
اگه آدمش بودم قطعا توی اولویتم بود. 
جامعه ما معیار انتخاب رشته‌ش اصلا معیار استانداردی نیست یه طرف، تحمیل‌ها و تضعیف‌هام یه طرف! 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">