سفر نویسنده

توالی حادثه‌ها...

سفر نویسنده

توالی حادثه‌ها...

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

فیلمِ خوب دیدن مثل کتابِ خوب خوندن، آدم رو منقلب و حتی متحول می‌کنه. سالهای سال بر این باور بودم که یه کتاب خوب، مخصوصا اگه رمان باشه، چنان اثری داره که هیچ فیلم نابی به گردش نمی‌رسه. این باور رو داشتم تا اینکه به قدرتِ ویژگی‌های بصری پی بردم. تصویر، اعجاز می‌کنه! سالهای سال، توی ذهن آدم می‌مونه حتی اگه اسم فیلم از یادش رفته باشه! چند ماهی می‌شه که حس می‌کنم از دیدنِ هیچ فیلمی لذت نمی‌برم؛ فقط نگاه می‌کنم که بیشتر یاد بگیرم. تا اینکه برای اولین‌بار، فیلم‌نامه‌ی فیلمی که سالهای ساله رتبه‌ی اول Imdb رو گرفته، خریدمُ خوندم و بلافاصله،فیلمش رو هم دیدم(نمی‌دونم برای چندمین بار) تا انتهای فیلم و هم‌زمان با اندی دوفرین، از زندان فرار کردم.
زندگی ما درست مثل یه زندانه. این زندان رو خود ما و زندگی پیرامون، برامون درست
‌می‌کنن. باورهای ما دیوارهای زندانن و آدمای اشتباهی اطرافمون نگهباناش. یا می‌مونیم و به همین شرایط عادت می‌کنیم یا ازش بیرون می‌آییم و آزاد می‌شیم حتی اگه به قیمت رد شدن از نیم مایل فاضلاب بوگندو باشه...البته امید،آنچنان چیز خوبی هم نیست! یه موقعی مثل بروکسِ پیر، اون‌قدری دیر می‌شه که درست وقتی آزاد شدیم، می‌میریم!
                                   
۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۹:۲۸
مهدی

سلام.

همونطور که دختر بی‌جهاز نمی‌شه وبلاگ هم بدون پست نمایشگاه کتاب نمیشه،حالا چه فعال باشه چه نیمه‌ فعال چه تعطیل.مخصوصا امسال که دیگه در محلِ نماز خوندن برگزار نمیشه و بعد از چندسال تکراری و یک‌نواخت، اتفاق جدیدی افتاده به اسم شهر آفتاب.

توصیه‌های من خیلی خوبه بخونید. به درد همه می‌خوره حتی اونایی که میرن نمایشگاه تا کتاب بخرن(!).

1. من همیشه وسط هفته رو برای نمایشگاه رفتن انتخاب می‌کنم، چون خلوته. غافل ازینکه خیلی‌های دیگه هم همین فکر رو می‌کنن.(به هرحال به آخر هفته ترجیح داره)

2. مترو، انتخاب به صرفه و نسبتا راحتی برای رفتن به نمایشگاهه اما موقع برگشت حدود ساعت 6عصر بسیار شلوغ بود. توقفش زیاد بود و راننده هم انگار از بنزین ماشین خودش مایه گذاشته بود هی فن و تهویه قطار رو خاموش می‌کرد! توصیه می‌کنم اگر با مترو رفتین حتما ساعت‌های ورود و خروج‌تون رو روی وقت کم‌رفت و آمد تنظیم کنید: مثلا هشت یا نُه صبح ورود، سه بعد از ظهر هم خروج.

3. مسیر متروی نمایشگاه،اختصاصیه.باید ایستگاه شاهد پیاده بشید و همونجا منتظر بمونین تا قطار مخصوص نمایشگاه از راه برسه.

4. از ایستگاه مترو تا نمایشگاه پونصد متر فاصله‌ست. تعداد زیادی ماشین برقی گذاشتن حتما سوار اونا بشید و گول اون راهنمایی که می‌گه پنج دقیقه بیشتر راه نیست و این ماشینا برای سالمندان است رو نخورید! (مگه چقدر از سالمندان میان نمایشگاه! اونم دم عوارضی تهران قم زیر تیغ آفتاب! )

5. ساندویچ‌فروش‌ها رو از همون ابتدای مسیر به دقت رصد کنید. یه سری‌شون جاهای دنجی هستن و خلوت‌تر. مثلا هایدا یه دکه نزدیک اون حوض بزرگ گردالیه که فواره‌ی درازی داره زده و بهترین جا برای اولین خرید و توقفه. ولی هایدا هم هایدای قدیم! قبلا یک کیلو ژامبون میداد با صد گرم نون الان برعکس شده.

6. دنبال سایه نگردید! یکی از هنری‌ترین خدمات امسال شهرداری تهران اینه که به شما پیوند ناگسستنی فرم و محتوا رو یادآوری می‌کنه. اومدی شهر آفتاب، اون بیرون تو فضای سبز دنبال سایه نگرد! (بازم ممنون خدا که قواعد کلاسیک رو زیر پای جبرئیل امین  گذاشت و تعدادی ابر فرستاد تا مردم جزغاله نشن.)

7. اگر خدای ناکرده زبونم لال برای کتاب خریدن رفتید؛ حتما حتما به باجه‌های اطلاع‌رسانی که توی سالن‌های عمومی هستند مراجعه کنید. هرکتابی که می‌خواهید و هر نشری که دنبالش هستید رو بهشون بگید تا بهتون آدرس دقیقش رو بگن و بنویسین. توی صرف وقت و انرژی و اعصاب، بسیار بسیار صرفه‌جویی میشه. به علاوه اینکه، ناشرهای معروف، ترتیب الفبا رو توی چیدمان غرفه رعایت نکردن!

8. فضای نمایشگاه بسیار بزرگه. با این‌حال برای وسط هفته،روز شلوغی بود. اما ناشرها می‌گفتن فروش یک سوم شده! به کجا داریم رفتیم! واقعا تماشا کردن کتاب چه جذابیتی داره؟ مردم!‌ داشتم به این چیزا فکر می‌کردم که دیدم فضای سبز بزرگی که شهر آفتاب داره،مخصوصا اون حوض بزرگه که فواره دراز داره،شرایط خوبی رو فراهم کرده برای یه روز پیک‌نیکی.

9. دیگه زیاده عرضی نیست. اینم بگم اگر کتاب خریدین تا داغه مصرفش کنید. دقیقا حکم نون تازه و داغ رو داره،می‌چسبه!


۱۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۸:۵۶
مهدی
توی جمع رفقای قم یه فضای عجیب تماشای سریال شکل گرفته. از شهرزاد گرفته تا بریکینگ بد و واکینگ دد. اینا باهم صبح دوشنبه آخرین قسمت شهرزاد رو می بینن ولی من سه چار قسمت عقبم و اصراری هم ندارم برسونم خودمو. حالا هربار که نگاه میکنن هی جوگیر میشن داستان رو لو میدن. منم به شدت ازین قضیه بدم میاد. بنابراین اقدام به فحش گذاشتن کردم که جوابگو نبود! بعد ملتفت شدم سه شنبه میخوان برن ابد و یک روز ببینن. تهدید کردم هرچی از شهرزاد رو بگن قصه ابد و یک روز رو لو میدم...اولش تسلیم شدن. بعد گفتم دقیقا چی رو میخوام لو بدم؟! چه قصه ای رو؟ چه شخصیتی رو؟ هیچی دیگه! الان در گوشام رو گرفتم و مث کودکان جیغ میزنم که داستان شهرزاد لوث نشه برام...
۱۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۵:۱۴
مهدی

در احوالات علی که درود خدا بر او باد نوشته‌اند در کوچه‌ها با کودکان بازی می‌کرد.خَم می‌شد و می‌گذاشت بچه‌ها به پشتش سوار شوند.بعد به تعبیر من - برای اینکه بازی طبیعی‌تر بشود - صدای چهارپا درمی‌آورد تا یتیم‌ها بخندند و شادی کنند.این مهربانی‌ها برای ایام حکومتش است.

نقل شده برایش خبر آوردند زن و مردی در فلان خانه مشغول زنا هستند.علی تا برسد به درِ خانه آنقدر سر و صدا کرد که زن و مرد فرار کردند.نه کسی آن‌ها را در حال گناه دید نه آن‌ها منکرشان را ادامه دادند.این منش،در دوران حکومتش است.

خداوند،اصرار بسیاری دارد بر مهربانی.و تبلور این مهربانی در شخصیت رسولش است.آنگاه که در اوج قدرت است و مکه را فتح کرده،همه را می‌بخشد.همان‌هایی را که روی سرش خاکستر و کثافت ریخته بودند.

هرطور نگاه می‌کنم آن منش، با این منش که هفت هزار نفر مامور نامحسوس بشوند و گزارش منکرات کنند هم‌خوانی ندارد...مکارمِ رسول برای اصلاح اخلاق بود نه اِفساد!

------------------------------------------

مشکل ما ضعف ایمان نیست عدم معرفت علمی مسائلی است که به آن ایمان داریم و یکی از آن مسائل تشیع و اسلام است.معتقدیم ولی آنرا نمی شناسیم و  آشنایی منطقی از  آن نداریم و به مردی معتقدیم به عنوان یک امام و یک مرد بزرگ و کسی که همیشه مورد ستایش ما بوده،اما متاسفانه علی را نمی شناسیم.مابیشتر به ستایش علی پرداختیم نه آشنایی با علی…

دکترعلی شریعتی

۱۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۱ ۰۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۴:۵۳
مهدی
مدتی پیش ماهی و گربه را داشتیم،احتمال باران اسیدی و امروز: نیم‌رخ‌ها. و گفتم عجب چیزی‌ست این هنر و تجربه! ای کاش جای پرت و بلاهای بساز بفروش،بدنه‌ی سینمای ما همین فیلم‌های خوب بودند.که مهجور افتاده‌اند توی گروهِ خاص‌ها! کم سینما و کم سانس. درحالی که اتفاقا محصول‌شان برای "همه" است.
ای سینما رُوان! هنر و تجربه را دریابید.تک‌سانس‌های خالی منتظر نگاه شمایانند!
۰۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۲:۲۴
مهدی

نبر ز موی سفیدم گمان به عمر دراز

جوان ز حادثه‌ای پیر می‌شود گاهی

۳۱ فروردين ۹۵ ، ۰۰:۲۷
مهدی

قتلِ دختربچه‌ی افغان به اندازه‌ای وحشتناک و تلخ هست که اگر کوبریک و هیچکاک زنده بودند حتما شخصیت‌ قاتل را تبدیل به فیلمی ترسناک می‌کردند. با این تفاوت که قاتل، یک انسانِ روان‌پریش نیست! بلکه انسانی عادی‌ست که آزمایش‌های مرسوم پزشکی،نشان از سلامت روانی او می‌دهند.هیچکاک، با مطالعه‌ی زندگی نوجوان هفده‌ساله‌‌ای که پس از تجاوز به دختر شش ساله او را می‌کشد و سعی می‌کند جسد او را با اسید از بین ببرد،به نتیجه‌ی دلخواهش نمی‌رسید.چون نوجوان قاتل،از نظر پزشکی سالم است و انسانِ سالم، دست به اعمالِ به این شدت خشونت‌آمیز نمی‌زند.

شاید هیچکاک به یک کارشناس دینی محتاج می‌شد تا ابهامش را برطرف کند.آن‌گاه،درونمایه‌ی فیلمش یک جمله بود:

«شهوت،دو سوم عقل را زائل می‌کند».

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

زندگی به من آموخت «هیچ چیز از هیچکس بعید نیست!»

ویلیام فاکنر

پ.ن: قصدم بسط دادنِ این مطلب بود به جامعه،خودم،دوستانم،دولت،جهان...ولی حس کردم همین‌قدر کافی‌ست.

۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۹۵ ، ۱۸:۵۸
مهدی

... باید قبول کنیم که مردمِ ما هم عادلند و هم عاقل. عادلند،چون به هرکس به قدر سهمش احترام می‌گذارند،احترام واقعی و قلبی را می‌گویم؛ و عاقلند،چون می‌بینند و حس می‌کنند که این خرده نوابغ روشنفکر - که زیر دست و پا ریخته‌اند - حقیقتا متعلق به آنها نیستند،درد آن‌ها را حس و لمس نمی‌کنند،با دنیای آنها مطلقا بیگانه‌اند، قدم موثری برای بهزیستی و ساختمان بخشیدن به زندگی و آینده‌ی آنها برنمی‌دارند،با آنها یکی نیستند و با اینگونه رفتار که دارند، نمی‌توانند باشند.

وقتی من - فی‌المثل - که نویسنده‌ی والا مقام هم هستم - مثلا - تا گردن در مواد مخدر فرو رفته‌ام و پول ماده‌ی مخدری که در هر روز مصرف می‌کنم بیش از مخارج ده خانواده‌ی متوسط‌‌ الحال است، و اگر پول عرق و کبابی که در سه ماه زمستان توی این هتل یا آن کافه می‌خورم، روی هم بریزی می‌توانی برای تمام بچه‌های یک مدرسه‌ی پایین‌شهر، پالتو و پوتین بخری،چطور و به چه جرئتی انتظار دارم که مردم مرا بشناسند، به من احترام بگذارند و دوستم بدارند؟

----------------------------------------------------------------

ابن مشغله/نادرابراهیمی

پ.ن: چقدر صاف و زلال،خال را زده است در سال 52!

پ.ن: همیشه دوست داشتم بتوانم نادرابراهیمی‌وار بنویسم.

موافقین ۹ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۵ ، ۲۱:۵۲
مهدی

یکی از سیبیل نیچه‌‌ای دوران دانشجویی شما با هیجان یاد می‌کنه یکی هم هیچکاک‌نویسی شما رو غرب‌گرایی می‌شمره...خوبی شما اینه که هنوز بعد بیست و اندی سال،سر باورها و ارزشهایی که «مسئله‌ت» بودن اختلاف هست.هنوز که هنوزه دو طیفِ «صرفا پرهیاهو»ی ماجرا سر موعد بیستم فروردین بخاطر شما میزگرد برگزار می‌کنن و توی سر و کله‌ی هم می‌زنن! و عجیبه که نمی‌خوان بپذیرن شما با هیچ‌کدومشون نیستی و با همه‌شون هستی!

باید دید در «عمق میدان» چه خبر است! این را از شما یاد گرفتم...آقا سید!

-----------------------------------------------

می‌بینی؟ منم ده بار همبن یه پاراگراف رو بازنویسی کردم!

۴ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۵ ، ۱۹:۲۱
مهدی

.

با جر و بحث میمِ عزیز و خواهرکوچولو از خواب مطلق بیرون اومدم.زمانِ زیادی باهم دیالوگ داشتن و انقدر ادامه پیدا کرد که باقیش رو تو بیداری دیدم.هنوز گیجِ خواب بودم ولی متوجه شدم بحث‌شون سر تکالیف نورزویه.میمِ عزیز با تاکید می‌گفت «اینجوری درست نیست،وقتی گفته باید ازشون مصاحبه بگیری باید بری از خودشون بپرسی نه اینکه هرچی دلت خواست درباره‌شون بنویسی!» خواهر کوچولو هم می‌گفت «واقعیتم همینه،چون داداش مهدی یا می‌ره سینما یا صبح تا شب داره فیلم ‌می‌بینه از خودشم بپرسم همینو می‌گه دیگه!تازه فیلمای مورد علاقه‌ش رو هم پرسیدم پنجاه تا فیلم اسم برد!» به هرحال،میمِ عزیز در انتها گفت: اون بخاطر کارش فیلم می‌بینه،اینو باید از خودش بپرسی تا بهت بگه.

.

امروز فهمیدم،خواهر کوچولوم دیگه بزرگ شده. جدای از این که باید حواسم باشه مثل پلیس فتا حواسش به همه چیز هست،این مسئله رو هم در نظر بگیرم حتی چیزهایی که بخاطر اختلاف سن یا دلیل‌های دیگه مطرح نمی‌کنم، با ذکر علت، بهش توضیح بدم.در واقع،توضیح دادن اتفاقا لازم است!خصوصا درباره‌ی کارهایی که استمرار دارن.به ویژه،کارهایی که در نگاهِ اون فقط یک تعریف دارند.مثل فیلم دیدن. میمِ عزیز،جمله‌ی خواهر کوچولو(داداش‌مهدی:در عید، صبح تا شب فیلم می‌بینم و یا به سینما می‌روم)توی تکلیفِ نوروزی مدرسه‌ش رو دیده بود و از کوره در رفته بود.برای خواهرکوچولو عجیب بود اونطور از کوره در رفتن!

۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۵ ، ۲۳:۴۸
مهدی