بعدِ یک ماه و اندی اومدم خونه و میشنوم که خواهر کوچیکه خیلی جدی ازم میپرسه جوکر رو دیدی؟ اصحاب کهف انقدر متحیّر نشدن از تغییر اوضاع دنیا که من تو این لحظه شدم. این کی انقدر زیادی بزرگ شد من نفهمیدم؟
بعدِ یک ماه و اندی اومدم خونه و میشنوم که خواهر کوچیکه خیلی جدی ازم میپرسه جوکر رو دیدی؟ اصحاب کهف انقدر متحیّر نشدن از تغییر اوضاع دنیا که من تو این لحظه شدم. این کی انقدر زیادی بزرگ شد من نفهمیدم؟
خیلی دوست دارم با قضاوت کم(بدون قضاوت، شعار بیهوده ایه) و بیشتر برای تحلیل و دونستن نظر شما، درباره نسل جدید آخوندهایی که تلاش خاصی برای جذب «همگان» میکنند؛ بنویسم. آخوندهایی از جنس آقا میری و نمونه های مشابه که کم کم به تعدادشون اضافه میشه. اما خب...هوای حوصله ام توی قرنطینه، نا پایدار شده. فعلا به این کامنت بسنده می کنم که به قاعده صدتا توئیت، من رو خندوند: آقا میری، تتلوی آخوندهاست!
-------------------------------------------------
پ.ن:
من حاجی رو از پیشوند اسمم برداشتم توقع و ذهنیت ایجاد نشه. ولی شما منو همون حاجی صدا کنین. حاجی به فداتون بشه :)))
.
* تشبث: به معنای چنگ انداختن به هرچیزی. مثلا یه حکایت عربی داریم : «الغریق یتشبّثُ بکل حشیش». کسی که داره غرق میشه به هر شاخه خشکی چنگ میندازه(برای نجات خودش).
دقیقا همین الان وقتشه. امروز روزیه که بشر با کلی ادعا و دَک و پُز و فیس و افادهی علم و عقل و خرد؛ نتونسته جلوی یه بیماری ویروسی رو بگیره. مثل هزاران ویروسِ دیگه در ابعادِ دیگه که کلاف زندگی انسان رو پیچ در پیچ کرده. دقیقا همین الآن وقتشه که آدما بفهمن به یه منجی آسمونی نیاز دارن. کاش بفهمم. کاش بفهمیم. کاش بفهمن.
----------
پ.ن: ندارد.
ندیدنِ پدر،مادر،خواهر و برادرم چهار هفته شد. مدتی تقریبا بیسابقه.
قطعا گلوی مسافرتروندههای بیخیال رو خواهم جَوید.
«یُرِیدُ اللَّهُ أَنْ یُخَفِّفَ عَنْکُمْ وَ خُلِقَ الْإِنْسَانُ ضَعِیفًا».
سوره نساء/آیه 28
- کیوو! میدونی چجور نقشهای هیچ وقت شکست نمیخوره؟ هیچ نقشهای.
میدونی چرا؟ اگه نقشهای بکشی زندگی هیچ وقت وفق مرادت پیش نمیره.
--------------------------------------------------------------------------------------
فیلم سیاهم میسازید؛ اینطوری بسازید.
اولای هفته پیش بود. از کارِ زیاد خسته شده بودی. مثل روزای اولِ هر پروژه که کار گره میخوره و به سختی میگذره، عصبی بودی. یه کم که آروم گرفتی...دیدی بخش زیادی از آرزوهای دو سه سال اخیرت رو داری زندگی میکنی. بدون اینکه متوجه باشی یه زمانی چقدر توی خیالت با نا امیدی، تصورشون کردی. آدمی توی خیالاتش کاملا آزاده و میتونه به غایت، جاهطلب باشه. و «تو»ی امروز چیزهایی به دست آورده فراتر از جاهطلبیهای درون خیالاتش. باید اعتراف کنی زندگی با همهی زشتیاش، بسیار بسیار خوشگله. اصلا زشتیا هستن تا خوشگلیا خوشگل باشن. و خدای بالاسر، بیش از تصورات و ترشحات مغزی تو، زرنگ و باهوش و سیاستمداره. عَی شیطون!
داستان عکس:
مربوطه به پروژه چند ماهِ پیشه که تا تموم شدنش مو سفید کردم. اینجا که نشستم محل ضبط آیتمهای مستند بود. زمانِ استراحت بود و اومدم
نشستم روی صندلی سوژهها و به تصویربردار گفتم بگیر. دوربین رو روشن کرد و با بقیه عوامل، کلی چرت و پرت گفتیم و خندیدیم در حالی که همگی
از حجم کار، لِه شده بودیم و چشمامون از حدقه آویزون بود. وسط این چرت و پرتا تهیهکننده برنامه اومد و دید داریم خوشگذرونی میکنیم...گفت لامصبا کار عقبه. بعد که دید زمان مناسبی رو انتخاب نکرده یه چرخی به صندلی من داد و رفت...منم توی اون چرخش یه لبخندِ گشاد تحویل دوربین دادم و از کادر خارج شدم.
میگن یکی از علتهای شیوع ویروس کرونا ، خفاش خوردن چینیهاس. یه چیزی دارن به اسم سوپ خفاش که خیلی هم پرطرفداره و گرون. اینجوریه که یه کاسه سوپ دارن، و یک عدد بچه خفاش سیاه که لبهی کاسه لم داده. آب رو هورت میکشن. خفاش رو هم میبلعن. میگن چون چینیها زیادن مجبورن هر جنبندهای رو بخورن.
حالا بعضی از قبیلههای جنگلی آفریقا هستن که توی کوهستان زندگی میکنن و داستان دیگهای با خفاش دارن. اینجوریه که مدتها نه خودشون نه زن و بچه، گوشت گیرشون نمیاد. زن و بچه میگن مرد! پاشو برو برامون غذا بیار. و مردها هم میرن خفاش شکار میکنن. اونا یه روش سنتی و سخت برای این کار دارن. اول میرن سراغ ناحیه مرتفع جنگل و یه تیکه از جنگل پر تراکم رو کامل از درخت خالی میکنن و یه راهروی بزرگ درست میکنن. این فضای خالی رو با چوب و تورهای بلند پر میکنن. صحبت از چهل پنجاه متر ارتفاعه. بعد منتظر میشینن تا شب بشه. شب، خفاشها میان سمت جنگل تا از پرندهها و حشرات و میوه درختها تغذیه کنن. خفاشها که فقط با ارسال فرکانس صوتی و برگشتش، موانع رو تشخیص میدن وجود تورهای نازک رو تشخیص نمیدن و توی مسیر حرکتشون گیر میکنن به تور. انقدر جیغ جیغ میکنن و تکون میخورن که مردها خبردار میشن و میان سراغشون. تا صبح بشه ده پونزدهتا خفاش غولپیگر شکار شده. مردها دوتا رو به سلامتی موفقیتشون میزنن به بدن. باقی رو هم میبرن برای خانوادشون که گرسنه و چشمانتظارن. جذابه نه؟ حالا همین مدل زندگی و تلاش برای بقاء، میشه سوژه مستند BBC و یه سری آدمم اینجوری نون میخورن. آدمیزاد توی هر نقطهی دنیا راه خودشو برای بقا پیدا کرده. فقط اینکه هدف و اصرار و این همه تلاش برای بقا چیه؟ الله اعلم!
یه نیازِ مهم انسان رو الان خوب میفهمم. همدردی و همدلی. همهی ما داغداریم. همهی ما عزاداریم. امروز، روزیه که هیچ ایرانیای خوشحال نیست. چه از ترور شهید سلیمانی چه از افرادی که توی تشییع از دست رفتن چه از هدف قرار گرفتنِ سهوی هواپیمای مسافربری. چیزی که توی این شرایط لازم داریم همدلی با همدیگهست. توی سر و کلهی هم زدن و تیمکشی و کریخونی، نشونهی آدمهای داغدار نیست! تا میتونیم با هم همدلی کنیم. بین دوستامون، خانوادهها و فامیلمون. باهم دوستانه حرف بزنیم و باهم اشک بریزیم. بلکه مقداری از درد این فاجعهها کاسته بشه. بلکه حالمون کنار هم خوب باشه.