بیشترین کتابهایی که توی کتابخونهم دارم خودم خریدم. با همین پاهای خودم دالون به دالونِ نمایشگاه رو متر کردم تا پیداشون کنم. با دستای خودم توی برگ اول نوشتم کی و کجا خریدمشون و تقدیمشون کردم به خودم. این وسط، سخت نبود پیدا کردن کتابایی که دست بر قضاء، هدیه آدمای دیگه بودن! 2 تا از خاطرهانگیزها و داستاندارهاشون رو سوا کردم به اضافه یکی ازونا که هدیهی خودمه.
یکم.
ما توی خاندانمون اصلا تولد گرفتن برای بزرگسالا نداریم غیر موارد نادر. دیگه نوبت به هدیه دادنم نمیرسه قاعدتا. وقتی پسرخالهی 16سالهم توی مهمونی با 3 جلد کتاب اومد جلوم گفت آقامهدی تولدت مبارک،واقعا غافلگیر شدم! وقتی دیدم 2تا از کتابا همونایی بوده که دنبالشون بودم و به هردلیلی نگرفتمشون، بیشتر غافلگیر شدم. پشتِ این هدیههای خوب، گفتگوها و گپهای پراکندهی من و پسرخاله بود پیرامون ادبیات و شعری که تازه بهش علاقهمند شده بود. تلاش کرده بودم بهش انگیزه بدم بدون توجه به نگاه و خواستهی دیگران، به علاقه و استعداد خودش بها بده.
با یه زرنگی قابل توجه، از لابهلای حرفا فهمیده بود چه کتابایی بگیره.
دوم.
پشتِ انتخاب مسیرِ هر آدمی، کلی انگیزه و دغدغه و هدف و برنامه و دلیل عقلی و حسی هست. برای یه طلبه، این قضیه به شدت پر رنگتره و وسواس بیشتری خرجش شده. قبل ورود به رسانه و تصویر؛ دوست طلبهای داشتم و باهم شبانهروز مباحثه میکردیم که "چرا ورود به رسانهی تصویری؟". اگه رسانهی تصویری آره،"چه نوع رسانهای؟ سینما؟مستند؟خبر و گزارش؟چی؟". من نوپا بودم و به شدت مرعوب غرب و سینما و رسانهش. و دوستم به شدت آرمانی و مخالف بالا و پایین غرب؛ من میگفتم ورود بدون پیشفرض بخاطر اینکه بنیانش اونجاست، اون میگفت شروع از صفر بخاطر ماهیت نفسانی و شیطانی سینمای غرب. دیدگاههای صفر و صدی ما درهم آمیخته شد و به جاهای خوبی رسید. دوستم پیگیر سینمای غرب شد و منم با احتیاط و مرزبندی وارد ماجرا شدم. سرانجام اون مباحثهها، هدیهی این کتاب عرفانی بود از طرف دوست شفیق. از محفلهای خصوصی شهیدآوینی نقل شده بود که به بچهانقلابیا توصیه کرده قبل اینکه دوربین دست بگیرن این کتاب رو بخونن. علیرغم علاقهی قلبیم به شهید دردانه، نسبت به این توصیهش، گارد داشتم. تا وقتی که وارد ماجرا شدم و به ژرفای حرفش رسیدم. کتاب، کتاب سنگینیه و حتی غیرقابل هضم. ولی عجیب، دنیای آدم رو بزرگ میکنه!
فقط ابتدای نوشته رو دریابید! «تقدیم به برادر مبارز روشنفکر مسلمان...».
سوم. "هدیهی پر زحمت خودم".
سه روز رفتم نمایشگاه، فقط برای اینکه اینو بخرم. هربار میگفتن چاپ جدیده و هنوز نیومده. هربار وعده و وعید که میاد. بار آخر گفتن تا اومد تموم شد! مسئول اصلی غرفهی نشر چشمه دیگه دغدغهی جدی پیدا کرد و برام یه نسخه کنار گذاشت.
«گزیدهی متون منثور کهن» یا تنها کاری که باعث شد با محمود دولتآبادی ارتباط برقرار کنم!
-----------------------------------------------------------------------------------
*به دعوت هولدن